Friday, October 31, 2014

کودکی را به بچه های شین آباد برگردانید!


 
سوختن با مهربانی و وعده درمان نمی‌شود، کودکی را به 
بچه های شین آباد برگردانید!



سرد که می‌شود، زمستان که از راه می‌رسد، پرنده‌های سرمازده به جنوب می‌روند. پرنده‌های مهاجر اگر بمانند تن‌شان یخ می‌زند از سرما. آنها بال دارند، پر می‌زنند و پرواز می‌کنند و در جستجوی آرامش گرما به دوردست‌های جنوب کوچ می‌کنند. بچه‌ها اما بال نداشتند. با دست و پاهای کوچک کودکی نه به گرمای جنوب و نه به هیچ جای دیگر پرواز نمی‌شود کرد. بچه‌ها فقط بچه‌اند. بچه‌هایی که زنگ‌های تفریح شاد و شیطان تا دورترین نقطه‌های 
جهان می‌دوند.

زمستان روستا همیشه از زمستان شهر سردتر است. سردتر و خالی‌تر. زمستان شین‌آباد هم سرد و دور و یخ‌زده بود. شین‌آباد روستای کوچک نزدیک به سه هزار نفر جمعیت دارد. حتی از جمعیت یک محله مرکزی تهران هم کمتر. فقط یک مدرسه ابتدایی و یک مدرسه راهنمایی دارد. دخترها صبح‌ها درس می‌خوانند و پسرها بعد از ظهرها. زمستان که می‌شود سرما بیداد می‌کند. مدرسه را با چیزی باید گرم کرد. از تجهیزات گرمایشی استاندارد خبری نیست. چیزی که می‌ماند نفت است و گازوییل است و گاه حتی هیزم. بخاری‌های نفتی و چکه‌ای است که خود وزارتخانه متولی آموزش در ایران هم استفاده از آنها را در مدرسه‌ها ممنوع کرده است. قواعد زندگی در روستاهای دورافتاده و محروم اما با قواعد زندگی روی کاغذهای بایگانی وزارت‌خانه‌های بزرگ فرق دارد. زمستان سرد است و با استانداردهای روی کاغذ گرم نمی‌شود.  
نادیا، دانش‌آموزی که خاطره سوختن را لحظه به لحظه در یاد دارد. حتی امروز. یک سال بعد. حوالی همین روزها کمی این طرف‌تر یا آن طرف‌تر. فرقی نمی‌کند. سوختن یک خاطره ابدی است.

»آن روزی که ما رفتیم مدرسه معلم سر کلاس نبود. بعد معلم آمد سر کلاس. بخاری روشن نبود. گفت بروید سرایدار را صدا کنید. یک نفر از بچه‌ها رفت سرایدار را صدا کرد. آمدند بخاری را روشن کردند. از بخاری یک آتش کوچولو بلند شد. بعد با معلم سوم‌ها و سرایدار می‌خواستند بخاری را ببرند بیرون. که بخاری وسط در گیر کرد. بعد آتش یکهو بلند شد. ما هم توی آتش سوختیم. برای همین نمی‌توانستیم فرار کنیم که بخاری وسط در گیر کرده بود و پنجره‌ها هم خیلی نرده داشتند. معلم هم خودش فرار کرد با سرایدار. معلم نگذاشت ما برویم بیرون وقتی آتش گرفت. گفت نروید می‌روم کپسول آتش‌نشانی می‌آورم. آن هم خالی بود

نیمه آذرماه ۱۳۹۱ بخاری نفتی در برابر چشم‌های کودکی دانش‌آموزان مدرسه ابتدایی روستا به جای روشن شدن منفجر شد. به جای گرم کردن سوزاند. آن سال زمستان حتی زودتر از همیشه از راه رسیده بود. ۲۹ دانش‌آموز سوختند. دو دانش‌آموز بر اثر شدت سوختگی جان خود را از دست دادند. از ۲۷ دانش‌آموز دیگر هم وضعیت سوختگی ۱۲ دانش‌آموز عمیق‌تر و سخت‌تر بود. دختربچه‌ها همکلاس بودند. با صورت‌های گرد و سرشار از شادی کودکانه. دختربچه‌ها هنوز هم همکلاس‌اند. با صورت‌هایی ناگهان بزرگ شده، پیر شده و سوخته. صورت‌هایی که دیگر صورت یک دختر 
بچه نیست.

آمنه یکی از آنهاست. سؤالی می‌پرسد که پاسخش را کسی نمی‌داند:
»چطور این قدر خوشگل بودم، این بلای بد سرم آمد؟ خدایا هرچه زودتر مرا خوب کن«!

آمنه که ۸۵ درصد از تنش سوخته:
«پاهام سوخته. دستام سوخته. پشتم هم سوخته. وقتی که می‌رم جلوی آینه احساس خیلی بدی دارم. می‌گم خدایا کی خوب می‌شم؟»

این حرف‌های آمنه است که دلش برای مدرسه تنگ شده:
»الان وقتی که تهرانیم دلم برای درس‌هام خیلی تنگ شده. می‌خوام هرچه زودتر بریم شین‌آباد درسمو بخونم. از درسام خیلی عقب افتادم«.

ترسش اما از دلتنگی‌اش بزرگ‌تر است. بر سر دست‌ها و پاهای کودکی‌شان چه آمده؟ آن دست‌های کوچک که کارشان انشا نوشتن بود. از آن دست‌های کوچک روشن حالا چه مانده؟

سیما کوچک‌تر از بقیه همکلاسی‌هاست:
»دستم... الان جوازمو نمی‌دن. عمل‌مون نمی‌کنند

گزارش سازمان آتش‌نشانی می‌گوید نشت نفت بخاری، دست‌پاچگی مدیر مدرسه در کنترل بخاری، افتادن بخاری روی زمین، ازدحام دانش‌آموزان کلاس برای فرار از شعله‌های آتش، پنجره‌های کلاس که همه حصار و نرده داشتند و راه خروج را بسته بودند و قبل از همه اینها بی‌توجهی مسئولان آموزش و پرورش به استاندارد ‌سازی تجهیزات گرمایشی مدارس، فاجعه را رقم زده است.

 
آتش‌سوزی مدرسه شین‌آباد اولین آتش‌ سوزی در مدرسه‌های ایران نبود. تنها از سال ۱۳۷۶ تا به حال آنطور که گزارش شده است ده‌ها دانش‌آموز در مدرسه‌های ایران جان خود را به خاطر سوختگی از دست داده‌اند و دست کم ۵۰ دانش‌آموز و معلم با سوختگی‌های روح و تنشان به جا مانده‌اند. از ۵۰۰ هزار کلاس درس در ایران ۳۰ درصد یعنی ۱۵۰ هزار کلاس درس هنوز از وسایل گرمایشی غیراستاندارد استفاده می‌کنند.

هنوز حتی پس از چندین مورد آتش‌سوزی در مدرسه‌های سراسر ایران،‌ شهرستان شفت در گیلان، روستای سفیلان در چهارمحال و بختیاری، مدرسه ابتدایی شهرستان درود زن فارس، خوابگاه شبانه‌روزی چاه رحمان در سیستان و بلوچستان، دبیرستان چابهار و خاطره‌های سوخته دیگر.

در سالگرد فاجعه شین‌آباد، دانش‌آموزان شین‌آبادی همراه با خانواده‌شان به تهران آمدند. برای کمی توجه. برای درمان. برای بازگشت به زندگی طبیعی. به کودکی. وزارت آموزش و پرورش، وزارت‌خانه متولی آموزش در ایران و وزارت‌خانه بهداشت که وعده‌های فراوان برای درمان کودکان سوخته شین‌آباد داده بودند، میزبان‌های چندان خوبی نبودند.

»سه ماه قبل ما با وزارت آموزش و پرورش، وزارت بهداشت و درمان،‌ نماینده پیرانشهر و سردشت جلسه‌ای تشکیل دادیم که بچه‌ها را ببریم بیمارستان محب کوثر و از آنجا معاینه عکس از بچه‌ها گرفتند از کل بدنشان که بچه‌ها در طول بیست روز بچه‌ها را بیمارستان محب کوثر بخوابانند و بچه‌ها را درمان کنند. با آن دکترهایی که اولیای دانش‌آموزان خواستند. متاسفانه از بیست روز تا سه ماه رسیده. هیچ خبری نیست و یک هفته ما تهران هستیم این ور و آن ور می رویم. هی بیمارستان فاطمه زهرا،‌ بیمارستان محب و محب کوثر. بیمارستان مطهری. وزارت آموزش و پرورش. و متاسفانه هیچ نتیجه‌ای نگرفتیم. در عین حال به این نتیجه رسیدیم که ما برویم دنبال کارهای دیگر. کارهایی مثل این که برویم پیش ریاست جمهوری... ببینیم چی می‌شود. ولی متأسفانه ساعت ۲ تا ساعت ۶ ما دم در ریاست جمهوری بودیم. متأسفانه هیچ کسی به صدای
 ما نیامد

چه کسی پاسخگو است؟ آیا وزارت آموزش و پرورش مسئول نیست؟ آیا وزارت بهداشت در برابر سلامتی دانش‌آموزان قربانی آتش مسئولیتی ندارد؟

نماینده پیران‌شهر در مجلس اعلام کرد که ۷.۵ میلیارد تومان برای درمان کامل دانش‌‌آموزان شین‌آبادی لازم است. رئیس دفتر رئیس‌جمهور وارد گفت‌وگو‌ها شد و وعده داد که به وضعیت دانش‌آموزان رسیدگی می‌شود. ولی سوختن چیزی نیست که با وعده و مهربانی درمان شود. هرکدام از دانش‌آموزان دست کم به ۱۰ تا ۱۵ عمل جراحی نیاز دارند.

این همه پول هر روز توی این مملکت زیر و رو می‌شود. دو تا هموطن پیدا نمی‌شوند این بچه‌ها را معالجه کنند؟ ما چه بسرمان آمده؟ کجای دنیاییم؟ فقط یک عده بخورند و ببرند؟ هیچکس نیست این چند تا بچه را معالجه کنند. آدم‌هایی هستند توی ایران مثل بابک زنجانی که این پول برای آنها مثل پول خرد و پول تو جیبی یک روزشان است که اگر بخواهد می توانند این‌ها را روبه راه کند. کسانی مثل خامنه‌ای که ادعای انسانیت و مسلمانی و رهبری می‌کند، نمی‌تواند این کار را بکند؟ اینها به راحتی می توانند این کودکان را درمان کنند و کودکیشان را به آنها برگردانند هرچند که خنده های سوخته ی انها را نمی توان برگرداند. این همه پول به حساب های شخصی و دولتی این آقاها و آقازاده ها واریز می شود و قصر های رنگی برای خودشان می سازند آیا نمی‌توانند برای این دختران بی‌زبان کاری انجام دهند و کمی از درد آنها کم کنند؟ اگر به موقع برای آنها اقدام نکنیم جوانی آنها هم مانند دوران کودکیشان از بین کی رود و در تمام اینها تنها دولتمردان و مدیران بی کفایت این دولت مقصر هستند. کاش حالا کمی احساس مسئولیت کنید و خودتان را تکان دهید. هرینه ی درمان این دختران معصوم ایران زمین برای شما چیزی نیست فقط باید کمی جیبتان را بتکانید!!
ما باید بدانیم اگر همه اقدام ها درمانی را برای این فرشتگان کوچک انجام دهیم باز هم چیزهایی هست که نمی توانیم درمان کنیم. 

خاطره سوختن را هیچ جراحی نمی‌تواند از روح دانش‌آموزان شین‌آباد پاک کند. لبخند پیش از آتش‌سوزی را نمی‌توان روی صورت‌های کوچک آنها جراحی کرد. حداقل اینقدر انسانیت داشته باشیم که صورت معصومشان را به آنها بگردانیم تا در آینه لبخند بزنند و شادی در آنها زنده شود.

این هم از کم لطفی موجوداتی چون محمود احمدی نژاد و... و بی دقتی دولت جمهوری مثلا اسلامی است. سال ها از برنامه هسته ای صحبت کردید و  چقدر از پول خزانه و بیت المال را مثلا برای این برنامه خرج کردید و ده ها برابر آن را به فلسطینیها و دولت سوریه خرج کردید و بخاطر این برنامه هسته ای مردم ایران را در مقابل تحریم قرار دادید و کلی منافع ایرانی را به خاطر این برنامه هسته ایی به خطر انداختید، ولی حتی نتوانستید حداقل امکاناتی را برای خیلی از بچه های و کودکان ایران در نقاط مختلف ایران فراهم کنید. الان حتی در کشورهای عقب افتاده دیگر از بخاری نفتی استفاده نمیشود. کاش واقعا کمی هم به فکر مردم و کودکان بودید تا اینکه بخواهید قدرت نداشته ی خود را به رخ دنیا بکشید خودتان هم خوب می دانید که تو دنیا حرفی برای گفتن ندارید و با خرج کردن پول نفت برای خود قدرت و اعتبار و حامی می خرید که البته همه اینها هم با هواست و واقعا چیزی نیست!!



شوراي شهر تهران براي 5 سال اينده بودجه اي معادل 100 هزار ميليار تومان براي شهر تهران پيش بيني نموده که از اين ميزان سالانه معادل 5 درصد آن براي علوم قراني و ديني در تهران مصرف خواهد شد که براي هر سال معادل 1000 ميليارد تومان خواهد شد هزينه اين پول که از محل فروش تراکم ساختمان سازي، عوارض نوسازي شهر و عوارض رانندگي و بسياري موارد ديگر از جيب مردم بدست می آيد و موجب گراني در تهران براي خريد مسکن شده است. آيا براي کشوري که وزارت ارشاد و سازمان اوقاف و صدا و سيما با بودجه هنگفت براي تبليغ علوم اسلامي دارد جايز است این پول صرف علوم قراني شود؟ (هرچند که داستان علوم قرآنی بهانه ای بیش نیست برای اینکه این پول به جیب آقایون شهرداری و ... برود و خلاصه با هم نوش حان کنند!!) بهتر نيست که اين بودجه صرف امور ضروري تر از جمله حذف مدارس کپري سیستان و بلوچستان و هرمزگان و يا کمک به خانواده هاي شين آباد براي درمان سوختگي فرزندان آنها شود و يا براي افراد با بيماران سخت و ناتوانی در خريد دارو و يا تخصيص بخشی از آن براي شيرين سازي آب خليج فارس براي مصارف شرب صنعت و کشاورزي که موجب رفع بيکاري بسياري ميشود استفاده نمود؟؟!! البته که نه!! پس مثلا مسئولین و مثلا مدیران پگونه طوبره ی خود را پر کنند!؟! حساب های ارزی و ریالی آقایون پگونه پر شود؟؟!!

تا زمانی که حکومت جمهوری ایران بر پایه ی اسلام بر پا باشد میلیارد ها دلار از ثروت مردم ایران صرف تاسیسات اتمی کذایی و کمک به حکومت بشار اسد و تروریست های حزب اله و حماس میکند و در مقابل بچه های ایران زمین بایستی عاقبتی اینچنین داشته باشند .

No comments:

Post a Comment