وقتی به سن بلوغ رسیده بودم ایمان راسخی به مذهب
داشتم . در آن وقت مذهب بیش از هر چیز دیگری شاید به استثنای ریاضیات برایم اهمیت
داشت .
علاقهٔ مفرط به مذهب مرا وادار کرد دربارهٔ مسالهای
بیاندیشم و این مساله عبارت از آن بود که ، ایمان و علاقهٔ من به مذهب متکی بر چه
دلایلی است ؟؟؟
سه مساله برای من جنبه بنیادی و اساسی داشتند
و به آنها بستگی و علاقهٔ زیادی احساس میکردم .
این سه مساله به ترتیب عبارت بودند از : خدا، بقای
روح، آزادی اراده (اختیار) مسائل فوق را از طریق معکوس مورد بررسی و آزمایش
قرار دادم :
یعنی تحقیق خود را از قوه اختیار شروع کردم .
ضمن تحقیق و مطالعه بدین نتیجه رسیدم که :
اعتقاد و ایمان من نسبت به مسائل سه گانه فوق الذکر
، بر هیچگونه دلیل مبتنی و استوار نیست !!!
البته پیش بینی میکردم که بعد از وقوف بر این
امر به شدت دچار بهت و ناامیدی شوم، ولی نمی دانم که چرا با چنین حالتی مواجه نشدم !!!
برگرفته از :
کتاب «جهانی که من میشناسم» نوشتهٔ "برتراند
راسل"


No comments:
Post a Comment